گاهی تمام تردیدها، سرزنشها و خودخوریها از این فکر برمیخیزد که شاید مشکل از ما بوده، که شاید کافی نبودیم، که شاید اگر جور دیگری رفتار میکردیم، نتیجه چیز دیگری میشد. اما زمان که میگذرد، آرامآرام درمییابی که نه، تمام آن دردها، تمام آن زخمهایی که بر روح و جانت نشست، حاصل کمبود تو نبود، بلکه نتیجه بودن در جایی بود که برای تو ساخته نشده بود. ما گاهی آنقدر در تلاش برای تغییر خود غرق میشویم که فراموش میکنیم شاید مشکل از جای دیگریست، شاید اشکال از تناسبیست که هرگز وجود نداشته، از تلاشی که برای ماندن در جایی صرف کردیم که از اول قرار نبود خانهی ما باشد.
این حقیقت تلخ است اما آزادیبخش: همیشه نباید خود را مقصر دانست. برخی جداییها، برخی فاصلهها، نه به این دلیل که تو کافی نبودی، بلکه به این دلیل که جای درستت را نیافته بودی، رخ دادند. وقتی در زمین نامناسبی بکاری، هرچقدر هم که ریشههایت محکم باشد، هرچقدر هم که نور و آب دریافت کنی، باز هم چیزی درست از آب درنمیآید. و گاهی بهترین کار این است که به جای سرزنش خود، به جای دویدن در مسیری که به بنبست میرسد، بپذیری که مشکل از تو نبود، بلکه از ناهماهنگیای بود که از همان ابتدا وجود داشت.
بعضی آدمها قرار نیست در زندگی ما بمانند، همانطور که ما هم قرار نیست در زندگی بعضیها بمانیم. این رنج، بخشی از مسیر است، اما نه به این معنا که ما ایرادی داریم. گاهی تنها کافیست بپذیریم که کنار آدم درستی نبودیم، نه اینکه خودمان اشتباه بودیم. و وقتی این را بفهمی، ناگهان باری که مدتها بر دوشت سنگینی میکرد، سبکتر میشود. آنوقت درمییابی که رهایی، نه در تلاش بیپایان برای اثبات خود، بلکه در پذیرفتن این حقیقت نهفته است: تو همیشه کافی بودی، فقط در جای درست خودت نبودی.